زندگی بدون داشتن الگوهایی از باورهای مختلف میسر نخواهد بود. هرچند که باورها در تاریکی و سکوت ذهن شما حضورداشته و شکل میگریند،اما این بدان معنی نیست که قدرتمند نیستند. بیشتر انسانها در کار خود پیرو باورهایی هستند، همانگونه که خصوص مذهب، تعهد به خانواده و انواع و اقسام ارزشهایی که برای آنها محترم است. ولی مشکل ازآنجایی آغاز میگردد که باورهای شما بر شما غلبه مینمایند و بر روی صندلی فرماندهی مینشینند.
بیشتر رفتارهای خصمانه در سراسر جهان مرتبط با یک باور عمیق هستند (در مسائل قومی، افراط مذهبی و تقسیم کردن بشریت به "ما" و "دیگران")، باورهایی که افرادی را که در دام آن افتادهاند را، مسموم مینمایند.
اینگونه افراد دیدِ نسبت به دو چیز را ازدستدادهاند. در ابتدا فکر مینمایند که کنترل بر روی باورهای خود را دارند و نه بالعکس. ثانیاً، سویچی که میتواند یک باور جدید را به وجود آورد، همچنین و همزمان واقعیت جدیدی را نیز به وجود میآورد. وقتیکه دشمنان به متحدان تبدیل میشوند، وقتی دلسردی بهعنوان کمال ، قربانی بودن بهعنوان قدرتمند بودن و بینیاز بودن، تلقی میگردد، آن سویچ میچرخد و واقعیتها تغییر مییابند.
قدرتمندترین باورها آنهایی هستند که من اسم آنها را باورهای ریشهای گذاشتهام ، برای اینکه به شما هویت میدهند. اگر کسی عمیقاً معتقد باشد که "یک بَرنده " است و شخص دیگری باور داشته باشد که "کسی او را دوست ندارد"، نتیجه باورهای آنها میتواند واقعیتهای کاملا متفاوتی باشد. بسیار مهم است که باورهای ریشهای مثبت را پرورش داد و از آنها در زندگی روزمره استفاده کرد. هرچقدر بیشتر از باورهای ریشهای استفاده نمایید، واقعیت زندگی شما به همان نسبت پویاتر و متغیرتر خواهد بود.
چهار نوع از باورهای ریشهای در زندگی شما تاثیر به سزایی خواهند گذاشت:
1. عشق
2. برای خود ارزش قائل بودن
3. احساس ایمنی و امنیت
4. احساس کمال
در قلب هرکسی باوری در مورد هرکدام از چهار باور نامبرده وجود دارد و این باور همیشه بهآسانی قابلتغییر نیست.در طول زندگی شما باورهای ریشهای شما فرم گرفتهاند و درعینحال باورهای ریشهای شما به زندگی شما فرم خاص خود را بخشیدهاند. در مورد عشق فکر کنید. به چند باور ریشهای اشاره میکنم که فرد میتواند در مورد عشق داشته باشد ؛ یا مثبت یا منفی.
باورهای منفی:
1. من آدم زیاد دوستداشتنیای نیستم
2. عشق کوتاهمدت است
3. عشق بهراحتی میتواند به نفرت تبدیل گردد
4. عاشق شدن یک توهم است ، نوعی از یک بیماری رمانتیک
باورهای مثبت:
1. حق من عشق بیقیدوشرط است و من هم میخواهم آن را بدهم
2. عشق ابدی است
3. وجدان حامل قدرت عشق است
4. عشق انسانی میتواند با عشق آسمانی ارتباط پیدا کند و به حد آن برسد
همانطوری که مشاهده مینمایید، کسی که باور به دسته دوم دارد، خوشحالتر و کاملتر از کسی است که اعتقاد به دسته اول دارد.اگر امکان انتخاب وجود داشته باشد، کسانی که مطالب انگیزه ساز در مورد عشق را میخوانند ، معمولا میگویند " خوب نبود اگر میشد..؟" بهعبارتدیگر، در زندگی خصوصی خود تجارب متفاوتی در رابطه با عشق داشتهاند ، نه کاملا مثبت و نه کاملا منفی.ولی باورهای ریشهای مانند یک جعبه از عقاید نیستند که آنها را بیرون بکشید و اگر وقت داشته باشید، بررسی نمایید. آنها مانند مایکروچیپها میمانند ، جایی در سطحی از فکر قرارگرفتهاند و مرتب پیغامی را که در آنها نهفته است ، ارسال مینمایند.
این پیغامها تغییر نمینمایند مگر اینکه شما آگاهانه درصدد تغییر آن باشید. اگر به حال خود گذاشته شوند، مایکروچیپها بهصورت مکانیکی همان وظیفه را انجام میدهند. بدین ترتیب دختر جوانی که باور او این است که "مرا کسی دوست ندارد" بهاحتمالقوی روزی یک خانمِ بالغ خواهد بود که بازهم همان باور را دارد، برای اینکه در طی سالهایی که گذشته، مایکروچیپ همانطور به ارسال پیغام ادامه داده است، همان پیغام همیشگی و احتمالا شخصیت آن دختر کوچک که حال خانمی است ، خود را به باور خود تطبیق خواهد داد و بدین ترتیب عشق و احساس ارزش به خود، هر دو متاثر خواهند شد.
اگر میخواهید زندگی شما در سطح عمیق باورهای ریشهای شما تغییر یابد، آگاهی قدرتمندترین متحد شما خواهد بود.
من به شما راه مفیدی را برای تغییر یک باور ریشهای پیشنهاد میکنم. یکی از چهار مورد: عشق، برای خود ارزش قائل بودن، احساس ایمنی و امنیت، و احساس کمال را انتخاب نمایید. بنشینید و یک ورقه بردارید و دو عنوان را تعریف کنید، "باورهای مثبت من" و "باورهای منفی من". اکنون تمام باورهای خود نسبت به، مثلا عشق را، به روی کاغذ بی آورید. خودتان را محدود نکنید. هر نوع باوری را که به مغزتان خطور مینماید، یادداشت کنید.
در هفتهای که پس از نوشتن لیست پیش رو دارید، حداقل دو بار نگاهی به لیست خود بیندازید.بهطرف منفی و مثبت نکاتی را اضافه کنید-خواهید دید که باورهای ریشهای سختتر به بالا صعود مینمایند.حال که لیست را تکمیل کردهاید، وقت بگذارید و آنها را ارزیابی کنید.به هر باور خود ارزیابی خاصی بدهید:
S برای باور قوی
W برای باور ضعیف
U برای باور نامطمئن و یا غیرمحتمل
شما در حال ترسیم باورهای خود هستید ، کاری که به شما خیلی کمک خواهد کرد. ازآنجاییکه این ترسیم ارتباط خصوصی شما با خودتان است ، خجالت نکشید از اینکه باوری که فکر میکنید غیرقابلقبول و یا اشتباه است را، یادداشت نمایید. اکنون زمانی فرارسیده است که به همه باورهای خود رسیدگی کنید.
حال به پرورش تغییر بپردازید. یک باور قوی منفی و یک باور مثبت قوی را انتخاب کنید. برای مثال، باور منفی میتواند این باشد " فقط تعداد کمی از آدمها من را دوست دارند" و باور قوی برای مثال میتواند باشد "عشق میتواند شفابخش باشد". اینیک نوع تمرین مغزی است که بهوسیله آن شما راههای مختلفی برای فکر و احساس خود، تعریف میکنید. خب حال با این دو باور، شما چهکارهایی میتوانید انجام دهید؟
" فقط تعداد کمی از آدمها من را دوست دارند"
برای به حداقل رساندن این باور، باید در مورد عشق خارج از حیطه دوستان و آشنایان و خانواده خود، احساس امنیت بیشتری به دست آورید. به خود بگویید که این امکان دارد. چون فقط الآن افراد کمی شما را دوست دارند ، این بدین معنی نیست که در آینده هم دیگران شما را دوست نخواهند داشت ، اگر شما بخواهید که شما را دوست داشته باشند. از جایی که امن احساس میکنید شروع کنید، برای مثال در چادری که بچههای بیپناه در آن زندگی مینمایند – در چنین مکانهایی بهسرعت خواهید دید که انسانها چقدر شکرگزار و قدردان هستند، که اینها خود نشانهای از عشق و دوست داشتن است. سعی کنید خود را با افرادی احاطه کنید که دیگران را دوست دارند- اینگونه افراد کم نیستند.اینگونه آدمها بهصورت عمیقی عاشق کارشان، هدف خود، رسالت خود و نگرش خود به انسانهای دیگر و زیبایی طبیعت هستند. راههای بینهایتی برای ابراز عشق وجود دارد و وقتیکه شما جزئی از آنها باشید ،شما هم جزئی از این عشق خواهید بود.
"عشق میتواند شفابخش باشد"
برای گسترش و افزایش قدرت این باور، میتوانید دو مسیر را انتخاب نمایید: شفابخشی به خودتان و یا شفابخشی به دیگران. هر دو باهم در ارتباط هستند و خوب است که با زمان و در حال پیشرفت بر روی هر دو تمرکز نمایید. ولی شما فقط زمانی میتوانید عشق را به دیگران انتقال دهید که خود عشق را نهادینه کرده باشید. بنابراین آدمها در ابتدا با شفابخشی به خود شروع مینمایند. این پروژه بااهمیت دادن به خودتان شروع میشود، با ابراز علاقه به خودتان از طریق اتخاذ روشهای زندگی سالم-رژیم، ورزش، خواب کافی و مدیریت استرس- روشهایی که احساس رفاه شمارا افزایش میدهند. هر کاری که در راستای اهمیت دادن به بدن و روح خود انجام میدهید، نوعی از خود شفابخشی بر پایه علاقه به خودتان است. سپس نوبت به شفقت به خود میرسد که به معنای بامحبتتر بودن و بخشندهتر بودن با خوداست. بعدازآن مرحله تصفیه روح آغاز میگردد، خارج کردن پسماندههای مسموم از گذشته، زخمهای قدیمی ، خاطرات بد ، دوری از روش زندگی منسوخ. نهایتا مرحله ارتباط با خودتان در سطح بالاتری فرامیرسد ، این مرحله همواره منبع شفا و عشق در زمان واحد بوده است.
من در اینجا فقط نظر به دو باور در میان باورهای بسیار زیاد داشتهام ولی پروسه کلی برای همه باورها یکسان است، چه مثبت چه منفی. شما آگاهانه میتوانید ورود افکار منفی را کاهش و ورود افکار مثبت را افزایش دهید. پیادهسازی چنین برنامهای دستیابی شما را به زندگی پویا تضمین مینماید، برای اینکه هیچچیزی بیشتر از دستیابی به کنترل بر باورهای ریشهای به شما امکان تغییر و دگرگونی را نخواهد داد. با تغییر و دگرگونی بهتدریج شما همتغییر میکنید، در سفری که پایان ندارد و پایه آن بر روی عمیقترین باور شما ، یعنی باور به خودتان و آنکسی که هستید، قرار دارد.
دکتر دیپاک چوپرا، موسس بنیاد چوپرا و از بنیانگذاران مرکز چوپرا برای رفاه است، پیشگام مشهور جهانی در پزشکی اَنتِگراتیو و دگرگونی شخصی و عضو خوشنام در برجستهترین انجمنهای پزشکی جهانی است. دکتر چوپرا نویسنده بیش از 80 کتاب است که به 43 زبان ترجمهشده است، برخی از این کتابها در میان پرفروشترین کتاب های منتخب نیویورک تایمز قرار دارند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر